سامانسامان، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

پسرم سامان

دوباره می خوام از سامانی بنویسم

دوباره می خوام از سامانی بنویسم ممنون از همه ی دوستان خوبم که همیشه جویای احوال من و سامان جون هستند. می خوام براتون از سامانی بنویسم. سامانی ما یه مدتی می شه که مرد شده . عاشق خوردن کباب و پسته و تخم هندونه. سلام می کنه و می گه :سام(سلام) صبح که از خواب ناز بلند می شه به مامان کمک می کنه و همه ی رختخواب ها رو جمع می کنه . البته این قدر تمرین کرده که می تونه متکا های سنگین رو هم بلند کنه. قبل از خواب هم اگه چیزی خلاف میلش باشه یه گریه ی حسابی با صدای بلند می کنه . که مثل مته می ره تو مخ آدم. شعر بارون میاد نم نم _تاب تاب عباسی_یه توپ دارم قلقلی _اتل متل تو توله می خونه البته فقط این کلمه هارو.ن...
17 آذر 1390

خراب کاری های مامان و سامان

خراب کاری های مامان و سامان یه چند مدتی می شه که سامان می شینه و نوار عروسی مامان بابا رو نگاه می کنه . چند شب پیش که می خواست نگاه کنه  دیدم هر چی نوار رو میندازم توی ویدیو خاموش می شه . عجیب بود آخه من چند ساعت پیش اون رو براش گذاشته بودم. به ساسان گفتم هرچی روشن می کنم خاموش میشه . اومد و با هاش کمی ور رفت . عصبانی شد و گفت :فقط همین سالم بود این رو هم شکستید. بعدش من هم یه  دستی انداختم توش  گفتم شاید یه چیزیش رو شکسته . یه هو دستم به  چیزی خورد . وقتی در آوردم دیدم یه حبه قند انداخته توش. خدا رو شکر سالم بود . یه روز هم مامان اومد نوار رو با نوار جمع کن  بزنه عقب که ا...
16 آبان 1390

عید قربان مبارک

عید قربان مبارک دوستان عزیزم سربلندی ابراهیم آرامش اسماعیل امیدواری هاجر عطر عرفه وبرکت عید قربان را برای شما آرزو مندم باشدکه فردا غم هایتان قربانی شادی هایتان گردد.   ...
16 آبان 1390

نیش نوش

نیش نوش بالاخره بعد از یه هفته ویا بیشتر که من و ساسان استرس  داشتیم   البته بابا بیشتر چون فکر و ذهنش شده بود این واکسن . که خدا رو شکر امروز با بابا و نعا رفتی زدی . دست هر دو تا شون درد نکنه .چون من رو از این صحنه ی در دناک نجات دادند. ساعت ده بود که رفتی مرکز بهداشت .عزیزم دیگه فقط یکی از واکسن هات می مونه که به امید خدا اون رو  شش سالگی می زنی . ساعت یک و نیم تا ساعت دو و نیم خوابیدی . وقتی که بیدار شدی کلی درد داشتی . و اصلا نمی تونستی راه بری . کمی کمپرس سرد برات گذاشتیم . بی تاپیر نبود . ساعت پنج بعد از کلی ترس و لرز راه افتادی . و همش بهونه می گرفتی و ...
8 آبان 1390

سامان انگوری

سامان انگوری امشب سامانی مشغول کارتن نگاه کردن بود. یه چند تا انگور توی بشقاب مونده بود. چند بار اون ها رو شمرد و باهاش بازی کرد . تو عمق فیلم بود که یه دونه گذاشت دهنش . مثل این که خوشش اومد . بعد چند تای دیگه نوش جون کرد . این بود که امروز برای اولین بار انگور خورد . بعدش هم چند تای باقی مانده رو ریخت توی کاسه ی آب و نشست . یه نیم ساعتی باهاش بازی کرد ...
4 آبان 1390

این روز ها سامانی ....

این روز ها سامانی .... بسیار عاشق سطل زباله آشپز خونه شده . تا جایی که هر چی به دستش می رسه می اندازه توش. دیشب چند تا قاشق و کنترل تلویزیون. امروز هم چند تا اسباب بازی و روسری من . کشان کشان رو انداز منو برده بود می خواست بندازه توی سطل هر کاری می کرد نمی تونست. دیروز هم کیف من افتاده بود دستش و هر چی کارت داشتم اون ها رو با پرسشون مچاله کرده بود و انداخته بود توی سطل زباله و می گفت :پت (پرت) هر چی هم به دستش می رسه مثل خودکار ،کنترل تلویزیون به قول خودش ایدی (cd)می ندازه توی ویدیو و صداش رو هم در نمیاره مثل این که از این روز هاست که بسوزه . هر وقت هم بشه اوقات فراقتش می ره کابینت ها رو باز می کنه و ه...
26 مهر 1390

می خوام از سامانی بنویسم

می خوام از سامانی بنویسم اول براتون بگم سامانی ازبس گاز گرفته اون چن تا دندونش هم به جای این که رشد کنن کم کم دارن می ریزن . یه دندون دندو ن آسیاب داره . سه تای دیگه نصفه نیمه در اومدن. بی نهایت به کارتن بره ی ناقلا علاقه منده.   تا جایی که مغز من و بابا رو خورده و همش می گه:داتون و اجازه ی کاری هم به ما نمی ده . از تلویزیون هم زیاد دوست نداره نگاه کنه . فقط از کامپیوتر .طوری که بعضی مواقع موجب در گیری بین سامان و ساسان می شه. دوست نداره کسی به اسباب بازی هاش دست بزنه . دختر عمه و پسر عمه وقتی به اسباب بازی هاش دست می زنن چنان به اون ها حمله می کنه و سرشون دادمی کشه که نگو و نپرس اون...
23 مهر 1390

بدون عنوان

سامانی ..... ممکنه تصویر زیر کمی دیر لود بشه چون از حجمش کم نکردم .  بنا به درخواست دوستان تصویر رو با حجم پایین تر دوباره اپلود کردم که برای همه قابل دیدن باشه          ...
23 مهر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم سامان می باشد