سامانسامان، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

پسرم سامان

این نی نی کیه؟

  این نی نی کیه؟     بله درسته، سامان در سال 1358 البته اشتباه نکنید این عکس ساسان بابای سامانه که تقریبا همسن الان سامان بوده همه میگن فتوکپی برابر اصل !!!!!!!! نظر شما چیه ؟    ...
9 مرداد 1390

این هم از طرز خوابیدن سامانی

  این هم از طرز خوابیدن سامانی     عزیزان قبلا براتون توضیح داده بودم که سامانی وقتی می خوابه چه فیلم هایی در میاره. تو تختش که اصلا وای نمی سه . روی تشک هم که براش میندازم آرومش نمی گیره. باید دورو برش رو پر کنم از انواع پتو و تشک. آخه وقتی قل می زنه یهو دیدی از تشکش افتاد و جیغش در میاد . یه روز من که خونه نبودم باباش همه ی رختخواب ها رو از دور و برش جمع می کنه . تا می ره دست و صورت بشوره می بینه که گریه می کنه . وقتی بر می گرده می بینه که از تشکش افتاده پایین . با کلی مکافات اونو دو باره می خوابونه. خلاصه شبها من باید سامانی رو زیر پای  خودم و زیر مبل پیدا ک...
5 مرداد 1390

سامانی چند روزیه مریضه

سامانی چند روزیه مریضه   الان حدود یک هفته می شه که سامانی مریضه. دلش درد می کنه و اسهال داره . هر چی می خوره فوری دفعش می کنه. خیلی نگرونشم. هم چنان غذای درست و حسابی هم نمی خوره. دوبار هم بردمش دکتر . دکترش گفت :که ویروس رفته تو بدنش. از بس که هر چی آشغال و اسباب بازی می رسه دستش می زاره دهنش. سامانی یا مریض نمی شه اگه مریض هم بشه حسابی مریض می شه . مریضیش هم خیلی طول می کشه. مامان های مهر بون اگه در مورد اسهال و درمانش اطلاعاتی دارید  منم مطلع کنید . تجربیات و کارهای عملی که انجام داده اید و نتیجه داده از طلا با ارزش تره و من قدر  دان این تجربه ها ...
29 تير 1390

این هم ازدرد سر های شیر خشک

این هم ازدرد سر های شیر خشک عزیز دل مامان دیشب برای شیر بلند شدی منم با چشمای خواب آلوده برات شیر درست کردم. شیشه رو بهت دادم اما دیدم روت رو بر گردوندی . نگو که من سر شیشه رو با درش بر داشتم . تموم شیر هم ریخت روی سر و صورت و رخت خوابت . با این وضعیت وقتی دوباره بهت دادم دیگه لب نزدی . کلی دلم برات سوخت . دیگه از این به بعد سعی می کنم با چشم خواب الود برات شیر درست نکنم. ...
27 تير 1390

سامانی من امروز دوست نداشت راه بره.

سامانی من امروز دوست نداشت راه بره سامان عزیزم : امروز که داشتم بهت صبحونه می دادم هیچ رغبتی به خوردن نداشتی . برات نیمرو در ست کرده بودم یکی دو لقمه به زور بهت دادم خواستم لقمه ی سوم رو بدم  که دهنت رو بستی . دیگه واقعا از دست غذا نخوردنت کلافه شدم . تا کی می خوای به این وضعیت ادامه بدی . منم که دیگه رغبت نمی کنم برات چیزی در ست کنم . امروز هم........ ...
21 تير 1390

خوردنی های ماه خرداد

  خوردنی های ماه خرداد قبلا که رغبتی به خوردن قطره نداشتی ،ولی حالا که غذا زیاد نمی خوری از قطره خوردن لذت می بری . وقتی که درازت می کنم ،خودت دهنت رو باز می کتی و می گی :ا بعدش می گم حالا سامانی چی بخوره می گی :آب. سامانی شکلات دوست داری. ازمیوه ها عاشق خیار ی.موزم دوست داری . بر نامه ی مهربا ن و خاله رو یا رو دوست داری. علاقه ی زیادی به حمید و سنجد داری . صبح که از خواب ناز بلند می شی ،پرده ی اتاق رو که کنار می زنم می گی :به به ، یعنی هوا خوبه . ...
21 تير 1390

سفر به خیر

سفر به خیر _((به کجا چنین شتابان!)) گون از نسیم پرسید: _((دل من گرفته زینجا، هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟)) _((همه آرزویم ،اما چه کنم که بسته پایم...)) _((به کجا چنین شتابان؟)) _((به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم .)) ((سفرت به خیر!اما،تو و دوستی ،خدا را چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی ، به شکوفه ها ،به باران ،برسان سلام ما را .))   شفیعی کدکنی ، در کوچه باغ های نشابور ...
21 تير 1390

سامانی بالاخره خودش بلند شد.

سامانی بالاخره خودش بلند شد. عزیزم امروز با هستی رفتیم خونه ی مامان بزرگ بابا اونجا بهت خوش گذشت اماخوابت کامل نبود و یه فصل گریه کردی . بعد از پنج شش ساعت دیگه حوصلت سر رفت بابا اومد دنبالمون و برگشتیم خونه . توی ماشین هم کلی ذوق کردی . به در خونه که رسیدیم و پیاده شدیم خورد تو ذوقت و کلی گریه کردی که من خونه نمیام . این روز ها که بابا امتحان داره و اصلا فرصت نمی کنه تور و بیرون ببره . تو باید همیشه تو خونه بمونی. بعضی مواقع هم به زور خودت می ری دده(بیرون ) وقتی که برگشتیم تو خونه چند قدمی بر داشتی و افتادی . متوجه شدم که دستای خپلت رو گذا شتی رو زمین و بلند شدی . سامانی من، خدا رو شکر ...
21 تير 1390

سفر سامان

  سلام به همه دوستان   ما و سامان خان یه چند روزی نبودیم و به مسافرت رفته بودیم . بد نبود ولی سامان خیلی اذیت کرد و یک عادت خیلی بد که دچارش شده که یک ثانیه نباید از جلوی چشمش دور بشم و همیشه باید  در دسترس باشم  . اگه یک لحظه منو نبینه شروع به ( مامان - مامان ) گفتن و بعد هم گریه  شدید. الان تقریبا یک ماهی میشه که مدارس تعطیل و امتحانات هم که تا وسط های خرداد  بیشتر طول نکشید و از اون موقع  همیشه باهم  بودیم که  این دو هفته اخر که وضعیت بدتر شد و مدام فقط دنبال منه و اجازه هیچ کاری رو بهم نمیده .در طول روز هم یک بار می خوابه ومن هم با ید مدام مواظبش باشم وتا می خو...
21 تير 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم سامان می باشد