خدا حافظی با شیشه شیر
خدا حافظی با شیشه شیر
پسر نازنینم سلام
بالاخره به اصرار ساسان مصمم شدم که شیر خوردن با شیشه رو ازت قطع کنم .
البته دلم راضی نبود به زور بود .دیگه بابا این قدر از خرید شیر و پوشک شکایت کرد
که من هم زدم به سیم آخر و هر دو تاش رو بهت ترک دادم.
دو سه شب اول قبل از خواب حسابی سیرت می کردم و با کلک با فنجان بهت شیر
می دادم تا دیگه دلت مم نخواد .خدا رو شکر خیلی اذیتم نکردی و کم کم با گرسنگی
تو شب عادت کردی.
فقط بلند می شدی و می گفتی :قوآن
یه وقت هایی هم دلت می خواست می گفتی :پشه گاز گرفته.
آخه بهت گفته بودم که پشه شیشه شیرت رو گاز گرفته و اون رو کثیف کرده .
این طور شد که دل از شیشه شیرت کندی.
روز های اول که بلند می شدی و می دیدی شیر نیست دیگه خوابت نمی برد.
ولی خدا رو شکر دیگه گرسنگی رو تحمل می کنی و کمی دیر تر بلند می شدی.
اوایل منم خیلی استرس داشتم و تا ساعت ٤ صبح خوب می خوابیدم بعد از اون بلند
می شدم و منتظر بیدار شدنت بودم و می گفتم نکنه شب بلند یشی و ببینی شیر
نیست غوغا بپا کنی یا نکنه خودت رو خیس کنی و ساعت ٤ که بلند می شدی می
بردمت دستشویی چه قدر گریه می کردی .
تصمیم گرفتم که آسوده بخوابم و با هات کاری نداشته باشم که هم خواب از سر
شما بپره هم از سر من .
خودت هم می گی : سامان دیگه مرد شده ماشاالله
خلاصه به قول خودت مردی شدی واسه خودت
به خدا می سپارمت