ماجرای عکس انداختن در عکاسی
ماجرای عکس انداختن در عکاسی
سلام سامان نازنین
امروز می خوام ماجرای عکس انداختنت رو در عکاسی بنویسم.
دیروز کارت بیمه ی شما اومده بود خواستم که کارتت عکس دار باشه .
آخه شما دیگه نی نی نیستید و مرد شدین.به همین دلیل بردیمت که ازت عکس بندازیم .
اول که هیچی ،توی عکاسی نمی اومدی.
وقتی هم نوبتمون شد رفتیم که آقای عکاس ازت عکس بگیره شروع کردی به داد و بیداد ،مطابق
معمول که چیز عجیبی هم نیست .
سه نفری هر کاری کردیم رو صندلی وای نسادی که یه عکس خوب بگیری.
یه بسته آدامس برات خریدم بلکه وایسی آروم گرفتی ولی شروع کردی تند تند آدامس باز کردن
و همه رو گذاشتی تو دهنت.
آقای عکاس طفلکی هم بیکار نشسته بود تند تند از شما عکس مینداخت که شاید یکیش
خوب در بیاد .
حدود سی تا عکس ازت گرفت که بالاخره یکیش یه نموره خوب در اومد اون هم این قد
بی کیفیت بود که اصلا به درد نمی خورد .
این هم یه چند تا از اون عکساس که برات برای یادگاری می ذارم.
بقیه ی عکس ها در ادامه مطلب...