سامانسامان، تا این لحظه: 14 سال و 3 روز سن داره

پسرم سامان

ماجرای شیر خشک خوردن سامانی

1390/4/21 0:25
نویسنده : مامان سامان
698 بازدید
اشتراک گذاری

 

ماجرای شیر خشک خوردن سامانی

 

 سامان من،  امید وارم با خواندن این نوشته مرا زیاد سرزنش نکنی .چون خودم به اندازه کافی خودمو سرزنش کردم و زجر کشیدم.

عزیزم ،مامانی فدات بشه،چه ظلمی در حقت کردم فقط همین رو می دونم که خواستم بهت لطف کنم اما چه لطفی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

تقریبا چهارده روزت بود که هنوز نافت نیفتاده بود ولی من و بابا مطمئن بودیم که بالاخره می افته نا گفته نمونه هنوز ،زردی تو بدنت بود .مادری گفت:که ممکنه خطر داشته باشه که هنوز نافش نیفتاده اونو باید به دکتر نشون بدین .بابا اول نا راضی بود ولی اونم ترسیده بود که مبادا چیزی بشه خلاصه تورو حاضر کردیم که به مطب نحس آقای دکتر ببریم  .

 دکتر تا تو رو دید گفت که بدنش زرده و براش خطر داره باید تا چهل وهشت ساعت شیر مادر نخوره و شیر خشک بخوره منم که اینو شنیدم انگار که دنیا رو رو سرم ریختی .نافشم گفت:که چیزی نیست تا پانزده روز طبیعیه ومی افته .

 اون موقع من اطلاعی نداشتم .ولی چند مقاله رو که مطالعه کردم نوشته بود که احتیاجی به شیر خشک خوردن نیست  به علاوه کار اشتباهی هم هست .

 شیر خشک رو هم تهیه کردیم مادری چنان با لذت بهت می داد ومنم از دیدن این صحنه غمگین .تا چهل و هشت ساعت برای من چهل وهشت سال بود که با هم ارتباط نداشتیم با قیمانده ی شیر رو خواستم دور بریزم بابا گفت تو که شیرت کمه بذار اینم که مونده بهت بدیم چند روز خوردی ماهم تعجب می کردیم می گفتیم چه پسر خوبی هم شیشه می خوره هم شیر مادر .

 تا جایی که چنان به شیشه عادت کردی که بدون خوردن شیر خشک نمی خوابیدی.

 روزها به همین ترتیب گذشت تا این که تو دو ماهت شد منم مجبور بودم که به زور بهت شیر بدم .وقتی می خواستم شیرت بدم اصلا حاضر نبودی توی بغلم وایسی چه برسه به این که شیر منم بخوری .

 عزیزم ساعت ها بود که بدون شیرمی خوابیدی می گفتم شاید شیر بخوری اما فایده ای نداشت فقط گریه می کردی.

  بعضی مواقع می خوردی .البته شن کلیه و زردی بیشتر مسبب این امر بودند .

 دکترت می گفت :باید شیر زیاد بخوره تا بلکه شن هاش دفع بشه منم از ترس این که مبادا شن هات زیاد بشه می گفتم بذار بهش شیر خشک بدیم .

چه روز هایی که بابا تو رو در آغوشم می گذاشت و  مجبورت می کرد که به زور  شیر  بخوری.اما فایده ای نداشت .چنان گریه ای می کردی که خودم ،دلم به حالت می سوخت .عزیزم می دونم که اینم یه جور دوستی خاله خرسس.

 روزها به همین ترتیب می گذشت اطرافیان مرا تشویق می کردن که شیر خودم را برایت بدوشم و بهت بدم . آخه کی تا الان تغذیه با شیر مادر به این روش رو دیده .

 به همین ترتیب شیرم را می دوشیدم تا روزی  برسه و تو دوباره سینه ی خودم رو بگیری .

 ناگفته نماند که شب ها در خواب می گرفتی البته باید در کمین می نشستم تا تکون می خوردی بهت شیر بدم و اگه یه موقع چشمای نازت رو باز می کردی و می دیدی که منم از خوردن شیر خودداری می کردی و کلی گریه می کردی .

 شیر دوشیدن همچنان ادامه داشت تا جایی که دیگه از سینه گذاشتن در دهانت غافل شدم .وقتی به خودم اومدم دیدم که خیلی دیر شده.

 حدودا تا شیش ماه برات شیر دوشیدم تا کمی از شیر مادر بهره ای ببری وتا شاید بزرگ شوی ودوباره به آغوشم برگردی .اما فایده ای نداشت و تقدیر این بود که شیر منو نخوری .

 خواستم ادامه بدهم ولی با خودم فکر کردم که زیانش شاید برای من بیشتر باشد .

 گلم شیر خشک خوردن این قدر مکافات داره .یه وقت کم می اومد ودوباره می خواستی .وقتی شیرت تموم می شد کلی گریه می کردی تا می رفتم برات بیارم دیگه لب نمی زدی و تو ذوقت می خورد .

 یا زیاد بود که مجبور بودم اونو دور بریزم .شب ها بعضی وقت ها دیر بهت می رسید کلی گریه سر می دادی. 

 وقتی که کوچولو بودی نه خواب داشتی نه خوراک فقط کارت شده بود گریه کردن .

 هیچ اون روزی رو که از ساعت پنج عصرتا چهار صبح گریه کردی یادم نمی ره .اون موقع متوجه نشدیم که شن کلیه داری هر کاری می کردیم آروم نمی شدی .

ساعت دو وسه شب بود گفتیم با ماشین ببریمت یه کم بگردی شاید آروم بشی .اما فایده ای نداشت نزدیک بود که تصادف کنیم. 

الان طوری شده که اون قوطی شیر خشک لعنتی تبدیل به قوطی های زیادی شد .

 نازنینم تو چه قدر از مطب دکتر بدت می اومد آخه هر چی تورو دکتر می بردم حسابی مطب دکتر رو رو سرت می ذاشتی  واینم نتیجه ی به اجبار دکتر بردن توبود.(البته بابایی با زیاد دکتر رفتن مخالفه ولی کو گوش شنوا)

 امید وارم از این به بعد بتوانم مادری شایسته برایت باشم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان ماهان
17 خرداد 90 16:00
خیلی سخته میدونم
مطمین باش که مامان خوبی برای سامان جون هستی بوسسسسسسسسسس

خاله جون سفرت خوش یه مدتی نبودی بهم سر بزنی دلم برات تنگ شد ه بود ممنون از همه ی نظرات قشتگت که مایه ی دلگرمی مامانمه.
( مریم )مامان روشا
17 خرداد 90 18:05
سلام خانومی خیلی متاثر شدم و گریم گرفت شما همه ی تلاشت رو کردی این که سامان شیرتو نخورده دلیل نمیشه که شما مادر شایسته ایی نیستی خیلی هم شایسته هستی و سامان بهت افتخار میکنه راستی شن کلیه اش خوب شد ؟دارو خورد یا فقط شیر بهش دادی؟


اره خدا را شکر بعد از چهار . پنچ ماه با دارو خوب شد دست دکتر سید زاده که فوق تخصصه درد نکنه با دارو های اون خوب شد الان هم فعلا چیزی نداره به حمد خدا
مامان سید ابوالفضل
17 خرداد 90 20:59
سلام عزیزم مطمئن باش که مامان شایسته ای برای گلپسرتون هستی و با کارهایی که براش انجام دادید افتخار هم می کنه که چه مامان خوبی داره@};
عزیزم اگه دوست داشتی ما رو به اسم نازدونه یکی یه دونه لینک کن.


ممنونم
امید وارم همین طور باشه
چشم شما لینک شدید و اگه زحمتی نبود مارو به اسم پسرم سامان لینک کن
مامان ماهان
18 خرداد 90 1:22
سلام عزیزم.
منم تا 2 سالگی ماهان بجز تابستونا مجبور بودم از فن شیر دوشی استفاده کنم.آخه اون موقع رسمی نشده بودم و نمیتونستم مرخصی زایمان بگیرم.فکر کن ماهان فقط 19 روزش بود که من رفتم سر کار.شبا یه سینه رو می خورد و یه سینه رو میدوشیدم.......
در مورد کلیه هم نگران نباش.پسر عمه ماهان از زمان جنینی سنگ کلیه داشت.بعد از به دنیا اومدن تو چهار ماهگیش فهمیدن.با دارو تا 10سالگی کنترلش کردن بعد سنگ شکن کردن.خدا را شکر دیگه خوب شده و حالا رتبه اول بهترین دبیرستان شیرازه.
راستی اگه دوست داشتی ما رو با اسم ماهان عشق ماشین لینک کن.
منم لینکتون میکنم.


سلام به شما
ممنونم خیلی استفاده کردم و مایه دلگرمی بود
کاش اون موقع کسی مثل شما بود که من رو دل گر می می داد که همیشه نشینم غصه بخورم یه مدتی هم افسرده شده بودم .لینک شما هم ثبت شد.با تشکر
نازنین نرگس نفس مامان
19 خرداد 90 0:56
مامان سامان جون بی شک شما مامان مهربون و لایقی هستید این قضیه یه پیشامد بوده که واسه هر کس ممکنه که پیش بیاد خودتون رو سرزنش نکنید


ممنونم از شما دوست عزیز
خودم هم هنوز نمی دونم که مقصر هستم یا نه
مامان ابوالفضل
21 خرداد 90 11:37
سلام به مامان سامان و سامان جون
به نظرم نباید خودتو سرزنش کنی
همه ی مادران دوست دارن و تلاش می کنن بهترین روشها رو برای بچه هاشون پیاده کنن
تو هم از این قانون مستثنی نیستی و سعی خودتو کردی
سامان باید کلی از داشتن همچین مادر دلسوز و با ذوقی متشکر هم باشه خانومی


سلام به ابوالفضل و مامانی
ممنون از دلگرمی شما وب شما هم قشنگه وروجکتون چطوره بیشتر مواظبش باش خاله فدات بشه.
مامان آرین
25 خرداد 90 1:24
بازم سلام،دیگه این حرفو نزنی ها تو بهترین مامان دنیایی .خدا رو شکر که سامان خوب شده و اون مسائل هم که تقصیر تو نبوده


بازم ممنونم از دوست خوبم که حرفات باعث قوت قلبه
mamane amir ali
25 خرداد 90 18:13
naziiiiiiiiiiiiii.nemidonestam shireh khoshk mikhoreh.ama vaseh zardi shireh madar behtarin bood ta zood khob mishod.doktoresh eshtebah kardeh.eibi nadareh.intori shodeh.pas ghaza khordanesh ro baiad aval shireh khoshk ra ghat koni va pastorizeh bedi.hala ha zoodeh .2 saleghi.be ghaza ham miofteh.ma ham hamin tor boodim.


ممنونم خاله جون (بازم مشکل همیشگی من)
فینگلیش خوندم اصلا خوب نیست یک دو ساعتی طول کشید تا فهمیدم چه به چیه جدی میگم کاشکی فارسی بود بیشتر استفاده میبردم
mamane amir ali
5 تیر 90 2:15
azizam bebakhshid.labtabam farsi ghabool nemikoneh.windozesh kharabeh
ماماني پارسا
15 مرداد 90 14:55
از 5 -6 ماهگي پسرم که رفتم سر کار اول هم شير منو ميخورد هم شيشه ولي کم کم با شير من غريبه شد. الان 11 ماهشه و من هنوز افسوس ميخورم.. .ولي خدا رو شکر که سالمه


سلام مامانی پارسا
پس تقریبا ماجراهای یک جوری داشتیم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم سامان می باشد