می خوام از سامانی بنویسم
می خوام از سامانی بنویسم
اول براتون بگم سامانی ازبس گاز گرفته اون چن تا دندونش هم به جای این که رشد کنن کم کم دارن می ریزن .
یه دندون دندو ن آسیاب داره .
سه تای دیگه نصفه نیمه در اومدن.
بی نهایت به کارتن بره ی ناقلا علاقه منده.
تا جایی که مغز من و بابا رو خورده و همش می گه:داتون و اجازه ی کاری هم به ما نمی ده .
از تلویزیون هم زیاد دوست نداره نگاه کنه .
فقط از کامپیوتر .طوری که بعضی مواقع موجب در گیری بین سامان و ساسان می شه.
دوست نداره کسی به اسباب بازی هاش دست بزنه .
دختر عمه و پسر عمه وقتی به اسباب بازی هاش دست می زنن چنان به اون ها حمله می کنه و سرشون دادمی کشه که نگو و نپرس اون ها هم از ترس پا به فرار می ذارن .
دوست داره تنهایی بازی کنه .
از جای شلوغ خیلی بدش میاد.
عاشق ذرت.
همچنان از غذا خوردن فراری.
وقتی غذا براش میارم اول یه نگاه به اون میندازه ببینه چیه. قبل از غذا هم باید آب بخوره .
اصلا میوه نمی خوره .
وقتی نوشته ایی رو می بینه اون رو می خونه می گه :بابا مامان .
وقتی خوابش میاد میره سراغ رختخوابش و می گه نونو.
شیشه شیرش رو خودش می گیره چه در خواب و چه در بیداری باید دست من هم کنارش باشه که تند تند چنگ بگیره.
عاشق پلیس و ماشین پلیس و آدامس.
در پست بعدی دوباره از سامانی می نویسم.