سامانسامان، تا این لحظه: 14 سال و 21 روز سن داره

پسرم سامان

غذا خوردن سامان

غذا خوردن سامان به هیچ عنوان سر میز نمی شینه. از غذا خوردن فراری. الا ن یه چند روزی هست که میلی به غذا خوردن نداره . یعنی قبلا هم نداشت .ولی اونو رو کابینت آشپز خونه می ذاشتم وبا هزار تا وسیله اونو سر گرم می کردم تا غذا شو بخوره الان دیگه اون طوری هم جواب نمی ده . محکم دهنش رو می بنده و اصلا باز نمی کنه . از دست غذا خوردنش کلافه شدم . باید برای هر وعده غذا دادن نیم ساعت یا بیشتر سر پا باشم . پا و کمر برام نمونده . به غذای سفره هم علاقه ای نداره. قبلا که شیر نمی خورد ،که باید می خورد . حالا که باید غذا بخوره رو آورده به شیر خوردن. نان رو خیلی دوست داره هر چی بدی می خوره. خاله های مهر بون ...
21 تير 1390

ماهی های بیچاره

سلام یک مطلب ببینید از بابای سامان سامان این روزها به ماهی ها علاقه مند شده  و خدا به دادشون برشه اول چند بار اونارو بوس میکنه و بعد محکم  به شیشه می کوبه و این بدبختا مدام باید شوک های ناگهانی ضربات سامانی رو تحمل کنن و کسی هم جرات نداره بگه نکن که ضربات شدید تر میشن و اگه اونو  دور کنی به محض زمین گذاشتن با سرعت برق و باد خودشو به اونا می رسونه و ....... شاکی :بابای سامان   این هم از مک زدن سامان انگار داره کوه میکنه       ...
21 تير 1390

خواب سامانی

خواب سامانی سامانی می خوام از خوابیدنت برات بنویسم . وقتی که تازه اومده بودی دنیا همه می گفتن چه پسر آرومی .(عمه ها ومادری)البته آروم بودی آخه عزیزم تو چهار هفته ای زود به دنیا اومدی .وهنوز فکر می کردی تو دل مامانی .مک زدنت به قدری ملایم و ظریف بود که اصلا کسی متوجه نمی شد که شیر می خوری. روزها به همین خوبی می گذشت .گل پسرم  کسی صدای گریه ی تو رو نمی شنید . تقریبا یک ماه و نیم داشتی که ختنه شدی .وقتی بردنت اتاق عمل به قدری جیغ کشیدی که دیگه نفست بالا نمی اومد.منم پشت در با گریه هات گریه می کردم خیلی صحنه ی وحشتناکی بود .  قبل از اون بابا می گفت باید همیشه به سامانی برسی و نذاری جیکش در بیاد و گریه کنه . ق...
21 تير 1390

ماجرای شیر خشک خوردن سامانی

  ماجرای شیر خشک خوردن سامانی     سامان من،  امید وارم با خواندن این نوشته مرا زیاد سرزنش نکنی .چون خودم به اندازه کافی خودمو سرزنش کردم و زجر کشیدم. عزیزم ،مامانی فدات بشه،چه ظلمی در حقت کردم فقط همین رو می دونم که خواستم بهت لطف کنم اما چه لطفی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! تقریبا چهارده روزت بود که هنوز نافت نیفتاده بود ولی من و بابا مطمئن بودیم که بالاخره می افته نا گفته نمونه هنوز ،زردی تو بدنت بود .مادری گفت:که ممکنه خطر داشته باشه که هنوز نافش نیفتاده اونو باید به دکتر نشون بدین .بابا اول نا راضی بود ولی اونم ترسیده بود که مبادا چیزی بشه خلاصه تورو حاضر کردیم که به مطب نحس آقای دکتر ببریم&n...
21 تير 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم سامان می باشد