سامانسامان، تا این لحظه: 14 سال و 6 روز سن داره

پسرم سامان

سایت شاپرک

شاپرک :: سرای دانش آموزان ایران با یاری خداوند، بعد از مدتی فعالیت ، سایت شاپرک را ه اندازی شد.  زمینه فعالیت این سایت بیشتر درباره دانش آموزان است ولی مطالب مفید مربوط کودکان رو هم سعی میکنم  قرار بدم  . البته به زودی انجمن رو هم راه اندازی میکنم که شامل همه موضوع ها میشه . انجمنی تخصصی کودکان و مادران که متعلق به همه باشه . همونطور که میدونید مدیریت یک انجمن  کار یک تیمه و با شروع به کار از دوستان خوبم دعوت میکنم که  مدیریت تالار ها رو به عهده بگیرند .  این روزا همه از کمبود وقت شکایت دارند که واقعا بد دردیه ولی من بازم سعی می کنم چند وقت یکبار وبلاگ های س...
16 بهمن 1390

سامانی و اسباب بازی هاش

سامانی و اسباب بازی هاش       وسامانی بن تن پوشیده این لباس رو که می بینید سامان این مدلی پوشیده سلیقه ی خودشه. بابا این رکابی بن تن رو براش خریده بود .سامان هم چون به بن تن علاقمنده ازش خوشش اومد و رو همون لباسش پوشید .وبه هیچ وجه راضی نمی شد از تنش بیاره بعد از یک روز از تنش بیرون اوردم و شستمش .وقتی خواستم بذارم تو کمدش افتاده بود دنبالم و می گفت بپوشه دوباره همین مدلی پوشیدش .منم دیگه کوتاه اومدم.             ...
11 بهمن 1390

سامانی پیشونیش سوخته

سامانی پیشونیش سوخته            چند وقت پیش بود که نشسته بودم سامان اومد و منو بغل کرد . بعد گریه اش گرفت و گفت دد(درد). گفتم :کجات ؟ گفت :سل (سر) گفتم حتما افتاده و خورده به جایی . وقتی که خوابش برد دیدم پیشونیش قرمز شده .بد جوری . بعدا فهمیدم که چسبیده به بخاری. ...
29 دی 1390

سامانی ما کلاس دومه

سامانی ما کلاس دومه       این روزها ازت می پرسم اسمت چیه؟ می گی :آگا سامان میگم سامان کی ؟ می گی : موکالی می گم کلاس چندمی ؟ می گی دوم از توی کتابات بیشتر خوشت از علوم میاد و می گی :گوش(خوش) این رو هم بهت بگم که تو این عکس ها موهات کوتاه شده. چون خیلی اذیتت می کرد. می رفتیم حموم هم نمی ذاشتی موهات رو خوب بشورم. ...
29 دی 1390

سامان در 20 ماهگی

سامان در 20 ماهگی بالاخره سامان بعد از سه هفته که مریض بود حالا یکمی بهتر شده . امیدوارم هیچ بچه ایی مریض نشه   قبل از حمام   بعد از حمام   ...
23 آذر 1390

دوباره می خوام از سامانی بنویسم

دوباره می خوام از سامانی بنویسم ممنون از همه ی دوستان خوبم که همیشه جویای احوال من و سامان جون هستند. می خوام براتون از سامانی بنویسم. سامانی ما یه مدتی می شه که مرد شده . عاشق خوردن کباب و پسته و تخم هندونه. سلام می کنه و می گه :سام(سلام) صبح که از خواب ناز بلند می شه به مامان کمک می کنه و همه ی رختخواب ها رو جمع می کنه . البته این قدر تمرین کرده که می تونه متکا های سنگین رو هم بلند کنه. قبل از خواب هم اگه چیزی خلاف میلش باشه یه گریه ی حسابی با صدای بلند می کنه . که مثل مته می ره تو مخ آدم. شعر بارون میاد نم نم _تاب تاب عباسی_یه توپ دارم قلقلی _اتل متل تو توله می خونه البته فقط این کلمه هارو.ن...
17 آذر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم سامان می باشد