سامانسامان، تا این لحظه: 14 سال و 6 روز سن داره

پسرم سامان

غیبت صغری

سلام سامانی ببخشید یه مدتیه که برات پست جدید نذاشتم زیاد حوصله نداشتم . اول بهت دو سال و نیم شدنت رو تبریک بگم . بعد یه کمی از وروجک بازی هات برات می نویسم.یه وقت هایی پسر خوبی هستی و یه وقت هایی هم پیاده روی می کنی رو... تلفن چی که شدی تا کسی زنگ می زنه شما جواب میدی . هیچ وقت نمی گی گرسنمه ولی به محض این که رفتیم تو رخت خواب ،به خاطر این که از دست خوابیدن فرار کنی می گی :گلسنمه.هر چی هم بگم می خوری می گی ، می خوام البته الکی. هیچ وقت هم حاضر نیستی خودت رو سرگرم کنی .ولی وقتی می ریم بخوابی چنان با خودت بازی می کنی که نگو و نپرس. برای مامان خیار شور درست می کنی. پیتزا درست می کنی . لباس ...
12 ارديبهشت 1392

سال نو مبارک

    سال نومی شود.زمین نفسی دوباره می کشد.برگ ها به رنگ در می آیند و گل ها لبخند می زند و پرنده های خسته بر می گردند و دراین رویش سبز دوباره...من...تو...ما... کجا ایستاده ایم.سهم ما چیست؟..نقش ما چیست؟...پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟... زمین سلامت می کنیم و ابرها درودتان باد و چون همیشه امیدوار وسال نومبارک... ...
29 اسفند 1391

دوچرخه ی آقا سامان

سلام سامانی توی این پست می خوام چند تا از عکس هایی که با دوچرخه ات گرفتی برات بذارم. اول که دو چرخه نداشتی از دور از دوچرخه خوشت می اومد . ولی حالا که داری زیاد برات جالب نیست . قبلا فیل سواری بلد نبودی ولی حالا خیلی ماهر شدی. البته دوچرخه رو هم دوست داری .مثلا وقتی بچه ای به اون دست بزنه می گی : دوچرخه آبی کو؟ فقط خوشت میاد که شما فیل سواری کنیو من هم با دوچرخه پشت سرت را بیفتم و به قول خودت تصادف تصادف کنیم. بعضی وقت ها هم اونو به زمین می ندازی و می گی:بیفت.                 ...
17 شهريور 1391

ژست جدید خنده ی سامان

ژست جدید خنده ی سامان سلام سامانی می خوام امروز از خندیدن هات برات بگم. که عکس هاشم برات گذاشتم. اولا ما هر وقت از دستت عصبانی یا ناراحت می شیم به زور مجبورمون می کنی و  می گی:بیخند بیخند. ما هم از شما یاد گرفتیم که هر وقت گریه کردی مجبورت کنیم که بخندی. پسر مودبی هم شدی وقتی صدات می زنیم می گی :بله(قبلا می گفتی ام) این جا هم که می بینی موهات این شکلی شده آرایشگری مشترک من و ساسانه. جلوش رو که بلند شده بود من برات کوتاه کردم.وقتی از حموم اومدی بیرون بابا گفت : چه به سرش آوردی اونم نشست و بقیه ی موهاتو کوتاه کرد که عاقبت شدی این شکل و شمایل           ...
26 مرداد 1391

عشق به پلیس

سلام سامان مامان یه مدتیه که هیچی برات ننوشتم امشب تصمیم گرفتم کمی برات از کار های قشنگت بنویسم. اول برات بگم هر جا که می ری و اسباب بازی می بینی فقط انتخابت ماشین پلیسه. هرکس هم برات کادو میاره اون هم ماشین پلیسه. هر وقت هم که می خوایم بریم بیرون بهت می گیم بریم داد می زنی :پولیییییس  *** این ها رو نوشتم که با موضوع کمی رابطه داشته باشه. حالا شیطونی ها و چیزای دیگه. چیزای دیگه مثل در اومدن پنجمین دندون آسیابت که مبارکت باشه .که یه روز داشتی می خندیدی متوجه شدم که در اومده . هر کس که از حموم میاد بیرون می گی :عافیت (مخصوصا ساسان) هر کسی که لباس نو می پوشه می گی:مبالکه مبالک...
1 مرداد 1391

ماجرای عکس انداختن در عکاسی

ماجرای عکس انداختن در عکاسی سلام سامان نازنین امروز می خوام ماجرای عکس انداختنت رو در عکاسی بنویسم. دیروز کارت بیمه ی شما اومده بود خواستم که کارتت عکس دار باشه . آخه شما دیگه نی نی نیستید و مرد شدین.به همین دلیل بردیمت که ازت عکس بندازیم . اول که هیچی ،توی عکاسی نمی اومدی. وقتی هم نوبتمون شد رفتیم که آقای عکاس ازت عکس بگیره شروع کردی به داد و بیداد ،مطابق  معمول که چیز عجیبی هم نیست . سه نفری هر کاری کردیم رو صندلی وای نسادی که یه عکس خوب بگیری. یه بسته آدامس برات خریدم بلکه وایسی آروم گرفتی ولی شروع کردی تند تند آدامس باز کردن و همه رو گذاشتی تو دهنت. آقای عکاس طفلکی هم بیکار نشسته ب...
22 خرداد 1391

باغ پرندگان

باغ پرندگان سلام سامانی این هم چند تا از عکس هاییه که توی باغ پرندگان گرفتی. و کلی واسه خودت هم مرد شدی.            ...
15 خرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم سامان می باشد